گنجور

 
خواجوی کرمانی

هم عفی الله نی که ما را مرحبائی می زند

عارفانرا در سراندازی صلائی می زند

آشنایانرا ز بیخویشی نشانی می دهد

بینوایانرا ز بی برگی نوائی می زند

اهل معنی را که از صورت تبرّا کرده اند

هر نفس در عالم معنی ندائی می زند

می سراید همچو مرغان سرائی وز نفس

هر دم آتش همچو باد اندر سرائی می زند

همچونی گر در سماعت خرقه بازی آرزوست

دامن آنکس بچنگ آور که نائی می زند

یکنفس با او بساز ار ره بجائی می بری

همدم او باش کو هم دم ز جائی می زند

گر نئی بیگانه خواجو حال خویش از نی شنو

زانک آن دلخسته هم دم ز آشنائی می زند