گنجور

 
غروی اصفهانی

تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید

ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

به جز آیینه رویش نبیند روی نیکویش

که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی‌شاید

کدامین دیده را یارا که بیند آن دلارا

جمال یار را دیدن به چشم یار می‌باید

از آن زلف خم اندر خم بود کار جهان در هم

مگر مشاطۀ باد صبا زان طره بگشاید

گر آن هندوی عنبرسا مسلمان را کند ترسا

عجب نبود که بر اسلامش ایمانی بیفزاید

تعالی زان قد و بالا که زیر سایۀ سروش

بسی سرهای بی‌سامان بیاراید بیاساید

نیابد آبرو رویی که بر خاک رهش نبود

ندارد سروری آن سر که بر آن در نمی‌ساید

بیا تا جان سپارد مفتقر جانا به آسانی

که بی‌دیدار جانان جان من بر لب نمی‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید

تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید

می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید

گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید

نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید

[...]

ناصرخسرو

یکی بی‌جان و بی‌تن ابلق اسپی کاو نفرساید

به کوه و دشت و دریا بر همی‌‎تازد که ناساید

سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر

یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید

سواران خفته‌اند وین اسپ بر سرشان همی‌‎تازد

[...]

میبدی

کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید

چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید

سید حسن غزنوی

جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید

که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید

خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد

مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید

چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند

[...]

حکیم نزاری

ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید

مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید

چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد

چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید

از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه