گنجور

 
غروی اصفهانی

لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی

خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی

تا نگردد دلت از نائرۀ عشق کباب

طمع خام بود گر هوس باده کنی

خانه را پاک کن از غیر که یار است غیور

پاک زیبندۀ پاکست که آماده کنی

تا ز خلوت نرود دیو، کجا شایان است

هوس آمدن روی پریزاده کنی

رستمی گر تو به این زال جهان رو نکنی

یا نریمانی اگر پشت به این ماده کنی

تا توانی در خلوتگه دل را بر بند

ور نه کی منع توان از دل بگشاده کنی

سر بلندی ز تو ای سرور من، نیست هنر

هنر آنست که غمخواری افتاده کنی

دل بکوی تو فرستادم و امید بود

بپذیریّ و نگاهی بفرستاده کنی

مفتقر خواجۀ من بندۀ آزادۀ تست

چه شود گر نظری جانب آزاده کنی

 
 
 
حافظ

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

[...]

نظیری نیشابوری

درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی

گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی

زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر

که قناعت به همان حسن خداداده کنی

چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید

[...]

صائب تبریزی

دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی

کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی

آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است

آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی

بنده آزادکنان بند خود افزون سازند

[...]

حزین لاهیجی

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی

خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی

هر سر خار بیابان شجر طور بود

دیده گر آینه حسن خداداده کنی

در خرابات به یک ساغر می نستانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حزین لاهیجی
صغیر اصفهانی

ای نشسته بغلط یاد ز استاده کنی

بایدت هم نظری جانب افتاده کنی

چند و ناکی گله از قسم فرستاده کنی

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه