گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
غروی اصفهانی

اگر از درم در آئی تو چه طالع نکویان

بدهم به مژدگانی سر و جان به مژده‌گویان

تو اگرچه ناگزیری ز نصیحت من ای دوست

نبود مرا گریزی ز کمند مشگمویان

نه عجب از آنکه انگشت نمای خلق گردد

شده هر که شهرۀ شهر به عشق ماهرویان

من اگر بسر بپویم ره عشق را به همت

خجلم ز جان نثاری و ز رسم راه پویان

به امید وصل، مردانه بکوش تا بمیری

نه که چون زنان نشینی ز غم فراق، مویان

نه همین چه شمع بگدازی و با غمش بسازی

سزد آنکه سر ببازی به هوای لاله بویان

بگذر ز جامۀ تن چه پلید شد بیفکن

که نمی سزد نشستن به امید جامه شویان

ز پی تو مفتقر جست ز جوی زندگانی

که برد نصیبی از پیروی خدای جویان