گنجور

 
میلی

چو مرا به بزم بیند، زمیان کنار گیرد

عجب است کاین قدرها، ز من اعتبار گیرد

ز تپیدن دل خود، شب هجر در عذابم

که غمت نمی‌تواند که در آن قرار گیرد

ز دل رمیدهٔ من، عجب است عالمی را

که چو صید خون گرفته، ره آن سوار گیرد

به رهش نه ناصح آمد، ز پی نصیحت من

که به این بهانه او هم، سر راه یار گیرد

ز سر گناه میلی بگذر، مگیر بروی

که عنان چون تو مستی، نه به اختیار گیرد