گنجور

 
میلی

شرمنده‌ام که روی دلی چون نمود و رفت

صد سرزنیش ز ناکسی من شنود و رفت

بهر فریب ساده‌ دلان، مست ناز من

از بزم غیر آمد و خود را نمود و رفت

شد قحط آرزو به دل زود قانعم

با آنکه دیر آمد و یک دم نبود و رفت

تا بار دیگرش نتواند فریب داد

او را گذاشت غیر که برخاست زود و رفت

میلی خیال یار به دل ناگهان گذشت

بازم به دل محبّت دیگر فزود و رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode