شرمندهام که روی دلی چون نمود و رفت
صد سرزنیش ز ناکسی من شنود و رفت
بهر فریب ساده دلان، مست ناز من
از بزم غیر آمد و خود را نمود و رفت
شد قحط آرزو به دل زود قانعم
با آنکه دیر آمد و یک دم نبود و رفت
تا بار دیگرش نتواند فریب داد
او را گذاشت غیر که برخاست زود و رفت
میلی خیال یار به دل ناگهان گذشت
بازم به دل محبّت دیگر فزود و رفت