گنجور

 
میلی

تیر غمت که در دل صید زبون شکست

از بی‌قراری دل ما در درون شکست

در هر نفس فزون شودم آتش درون

از بس که خار غم به دل گرمخون شکست

دیوانه‌وار ماه نو از فکر ابرویت

جیب آن چنان درید که طوق جنون شکست

نگذشت اگر زسلسه زلف او صبا

دیوانه از کجا شد و زنجیر چون شکست؟

چندان به ساغر دل ما دُردِ دَرد بود

کش ساقی زمانه ز بهر شگون شکست

افشرد دست هجر چنانم، که چون انار

از طرف صد آبله‌ام در درون شکست

میلی، دلم شکسته و خونابه می‌رود

چون شیشه‌ای که پر ز می لاله‌گون شکست