گنجور

 
میلی

دلا چنین مگر از منع یار می‌گذری

که دردمندی و آسوده‌وار می‌گذری

چنین که برزده‌ای چابکانه دامن ناز

سوی کدام سیه‌روزگار می‌گذری

ز بیم طعنه، به هر کجا روی، به هرکه رسی

چو آفتاب، سراسیمه‌وار می‌گذری

به وصل غیر، گمان رسیدنم داری

که می‌رسی به من و شرمسار می‌گذری

ندانم این ز فریب است یا ز جذبه عشق

که هر دمم به ره انتظار می‌گذری

ز خنجر مژه و تیر غمزه معلوم است

که بهر کشتن میلیّ‌زار می‌گذری

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری

مرا کش ارز که برای شکار می گذری

ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند

به شوخی تو که ای شرمسار می گذری

هزار دل به دوال عنایت آویزان

[...]

عرفی

سبک بران چو از این بی‌قرار می‌گذری

که گر عنان بکشی شرمسار می‌گذری

به یاد نوش همه شعله‌های دوزخ عشق

زبانه‌ای‌ست که از یک شرار می‌گذری

ز حال دل خبرم ده که داغ‌تر شوی‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه