سبک بران چو از این بیقرار میگذری
که گر عنان بکشی شرمسار میگذری
به یاد نوش همه شعلههای دوزخ عشق
زبانهایست که از یک شرار میگذری
ز حال دل خبرم ده که داغتر شویام
وگر نه کی تو ز کس شرمسار میگذری
مرو به تاب که داری، گذر به خاطر من
خدا گواست که بیاختیار میگذری
چو راه عشق نبردی، به راه عقل باز بگرد
که بر صحیفهٔ تقویم پار میگذری
به سادگی تو رحم آیدم در این بازار
که تنگدستی و امیدوار میگذری
علامتی به از این نیست آشنایی
که خشمگین و سراسیمهوار میگذری
خبر ز همت خویشم کن آن زمان عرفی
که از پیالهٔ من در خمار میگذری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری
مرا کش ارز که برای شکار می گذری
ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند
به شوخی تو که ای شرمسار می گذری
هزار دل به دوال عنایت آویزان
[...]
دلا چنین مگر از منع یار میگذری
که دردمندی و آسودهوار میگذری
چنین که برزدهای چابکانه دامن ناز
سوی کدام سیهروزگار میگذری
ز بیم طعنه، به هر کجا روی، به هرکه رسی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.