گنجور

 
میلی

ز من ای غیر در رشکی، دلت شاد است پنداری

به استغنای او کارت نیفتاده‌ست پنداری

به بزمش رفته‌ام ناخوانده و بینم هراسانش

نهان از من پی غیری فرستاده‌ست پنداری

ز غیر آن تندخو رنجیده و ظاهر نمی‌سازد

بنای رنجش او سست بنیاد است پنداری

به وقت آشتی هر دم گناهم بر زبان آرد

هنوز آن جنگجو در بند بیداد است پنداری

ز من بگذشته و دست رقیب از دست نگذارد

هنوز او را ز چون من ناکسی یاد است پنداری

چنان در هر تماشا حیرتم بر حیرت افزاید

که چشمم بر رخش هرگز نیفتاده‌ست پنداری

ز کف مرغ دل میلی به سوی نخل بالایش

شتابان می‌رود، مرغ نوآزاد است پنداری