ز من ای غیر در رشکی، دلت شاد است پنداری
به استغنای او کارت نیفتادهست پنداری
به بزمش رفتهام ناخوانده و بینم هراسانش
نهان از من پی غیری فرستادهست پنداری
ز غیر آن تندخو رنجیده و ظاهر نمیسازد
بنای رنجش او سست بنیاد است پنداری
به وقت آشتی هر دم گناهم بر زبان آرد
هنوز آن جنگجو در بند بیداد است پنداری
ز من بگذشته و دست رقیب از دست نگذارد
هنوز او را ز چون من ناکسی یاد است پنداری
چنان در هر تماشا حیرتم بر حیرت افزاید
که چشمم بر رخش هرگز نیفتادهست پنداری
ز کف مرغ دل میلی به سوی نخل بالایش
شتابان میرود، مرغ نوآزاد است پنداری