من بیخبر از خویش و دل از کار فتاده
گویا که به سویم نظر یار فتاده
آوردهام او را بر خود از کشش دل
در بزم اگر پهلوی اغیار فتاده
چون قاصد دلدار نظر کرده به سویم
دل در طمع وعده دیدار فتاده
عشاق ز دست تو به فریاد و فغانند
با آنکه زبان همه از کار فتاده
تا در پی او باز دل کیست، که امروز
خورشید من از گرمی رفتار فتاده
در کوی تو افسانه میلی به زبانها
از آمدن و رفتن بسیار فتاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.