گنجور

 
اهلی شیرازی

دارد رقیب بهر تو چشم حسد به من

کاری مکن که کار کند چشم بد به من

گردون ز آستان توام گو مکن جدا

زان روز که اینقدر ز جهان می‌رسد به من

سر در سر خیال تو خواهد شدن مرا

این قصه گفته است خیال تو خود به من

من قانعم به یک نگه از سرو قامتت

بنما ز دور یک نظر ای سرو قد به من

اهلی ز بی‌کسی چه غم ار دشمنم بسی است

غمخوار بی‌کسان برساند مدد به من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode