گنجور

 
میلی

بر خویش نهد تهمت غمخوارگی من

تا غیر شود در پی آوارگی من

مشغول به نظاره اویم من رسوا

چندان،‌ که جهانی شده نظّارگی من

خجلت‌زده گشتیم من و چاره‌گر از هم

از بس که فرومانده به بیچارگی من

دل جمع ز باز آمدنم کرده مرانم

اندیشه کن از رفتن یکبارگی من

میلی دهد از رشک فریبم به می و جام

تا یافته کیفیت خونخوارگی من