گنجور

 
میلی

درآید هر کجا در جلوه ناز آفتاب من

مرا رسوا کند تغییر حال و اضطراب من

من رسوا ازان در خون فتادم بر سر راهش

که برگردد، چو بیند بوالهوس حال خراب من

نبینم پیش کس با این هجوم شوق، سوی او

که می‌ترسم خجل گرداند او را اضطراب من

ز بس در عشق خوارم، آشنایی را که می‌بینم

اگر صد حرف می‌پرسم،‌ نمی‌گوید جواب من

هوای خواب کردم تا ز هجران وارهم میلی

نرفته چشم من در خواب، هجر آمد به خواب من

 
 
 
صائب تبریزی

نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من

نخواهد ماند در بیرون در بوی کباب من

گرفتم بیم رسوایی است دامنگیر در روزت

چرا در پرده شبها نمی آیی به خواب من؟

شکست رنگ من بر شیشه دل سنگ می بارد

[...]

بیدل دهلوی

عرق دارد عنان احتیاج بی‌نقاب من

ره صد دیر آتشخانه واکرده‌ست آب من

به هر مویم گداز دل رگ ابری دگر دارد

چو مژگان سیلها خفته‌ست در موج سراب من

ز علم حسرت دیدار بختی در نظر دارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه