گنجور

 
میلی

نباشد چاره‌ای درآرزویش غیر جان دادن

که باشد عیب پیش غمزه‌اش رسم امان دادن

ز غوغای هوسناکان به این امید خرسندم

که خواهد بدگمانیها به یادش امتحان دادن

ز بی‌تابی هلاک مردنم، هرچند می‌دانم

که غم دست از گریبانم نمی‌دارد به جان دادن

به کویش چون روم، بیگانهای همره برم با خود

که دل را از تغافل کردنش تسکین توان دادن

به وقت شکوه‌اش جرمم یقین از بی‌گناهی شد

مرا میلی تو می‌بایست حرفی بر زبان دادن