گنجور

 
میلی

امشب می وصال، پیاپی کشیده‌ام

از دست ساقی عجبی می کشیده‌ام

نی بیم شحنه بود و نه پروای محتسب

تا روز، می به بانگ دف و نی کشیده‌ام

چون کرده‌ام خیال که با غیر همدمی

در گرمی طلب، قدم از پی کشیده‌ام

دایم کشیده‌ام ستم از دلبران، ولی

این کز تو می‌کشم،‌ ز کسی کی کشیده‌ام

میلی شکایتی که مرا هست از دل است

اینها که می‌کشم، همه از وی کشیده‌ام