امشب می وصال، پیاپی کشیدهام
از دست ساقی عجبی می کشیدهام
نی بیم شحنه بود و نه پروای محتسب
تا روز، می به بانگ دف و نی کشیدهام
چون کردهام خیال که با غیر همدمی
در گرمی طلب، قدم از پی کشیدهام
دایم کشیدهام ستم از دلبران، ولی
این کز تو میکشم، ز کسی کی کشیدهام
میلی شکایتی که مرا هست از دل است
اینها که میکشم، همه از وی کشیدهام