از شکر خنده آن گل به من افتاد آتش
غنچه بشکفت و به مرغ چمن افتاد آتش
نیست پر خون کفن کشته عشقت، که به دل
آه او شعله زد و در کفن افتاد آتش
مانده عریان تنم ای شمع که از سینه چاک
شعله زد آهم و در پیرهن افتاد آتش
خوی هر چند به نادیدن رویت کردم
روی بنمودی و در جان من افتاد آتش
شمع بزم دگرانی تو و میلی از رشک
گشت پروانه و در انجمن افتاد آتش