گنجور

 
میلی

مردم و جان به غم یار نهانی مشتاق

دل ز جان بیش به آن همدم جانی مشتاق

ای اجل، منت ناآمدن خویش منه

که کسی نیست درین عالم فانی مشتاق

قاصدا بی‌خبر از دیدن او گشتی و من

به امیدی که پیامی برسانی مشتاق

دم خونریز، شهیدان مژده بر هم نزنند

بس که هستند به آن نخل جوانی مشتاق(؟)

دیده صد لطف نمایان ز تو غیر از نزدیک

میلی از دور به یک لطف نهانی مشتاق