سخنم را چو به بزم تو سری بگشایند
تا کنی گوش، پیام دگری بگشایند
قاصدان از تو شنیدند سخنها که ز شرم
نتوانند زبان در خبری بگشایند
در به در طلبت گشتهام و این هم نیست
که دری بهر چو من دربهدری بگشایند
مژده باد ای دل آزرده که این سنگدلان
در آزار بر آزردهتری بگشایند
دل صیاد وشان صید شود گر ز کمین
آهوان تو کمند نظری بگشایند
پرده بگشا که گل روی تو سیراب شود
گر بر آن تشنهلبان چشمتری بگشایند
تیر جور تو گر از سینه میلی بکشند
دری از غیب به خونین جگری بگشایند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.