گنجور

 
میلی

سخنم را چو به بزم تو سری بگشایند

تا کنی گوش، پیام دگری بگشایند

قاصدان از تو شنیدند سخنها که ز شرم

نتوانند زبان در خبری بگشایند

در به در طلبت گشته‌ام و این هم نیست

که دری بهر چو من دربه‌دری بگشایند

مژده باد ای دل آزرده که این سنگدلان

در آزار بر آزرده‌تری بگشایند

دل صیاد وشان صید شود گر ز کمین

آهوان تو کمند نظری بگشایند

پرده بگشا که گل روی تو سیراب شود

گر بر آن تشنه‌لبان چشم‌تری بگشایند

تیر جور تو گر از سینه میلی بکشند

دری از غیب به خونین جگری بگشایند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode