گنجور

 
میلی

ز نیازمندی من،‌ گرش احتراز باشد

نکنم ازو شکایت، که گناه ناز باشد

به دل پر از شکایت، سر حرف باز کردم

تو مدار گوش با من، که سخن دراز باشد

ز گلی فتاده گویا، به دل تو خارخاری

که به ناز چشم مستت، اثر نیاز باشد

ز کجاست بخت آنم، که نهانی از رقیبان

نظری کنی به سویم،‌ که بیان راز باشد

به کسی فتاده کارم، که به صد خلاف وعده

نه به عذرخواهی آید، نه بهانه‌ساز باشد

به رهی که با رقیبان گذریّ و سوی میلی

نگهی کنی، چه گویم که چه جانگداز باشد