گنجور

 
میلی

ز نیازمندی من،‌ گرش احتراز باشد

نکنم ازو شکایت، که گناه ناز باشد

به دل پر از شکایت، سر حرف باز کردم

تو مدار گوش با من، که سخن دراز باشد

ز گلی فتاده گویا، به دل تو خارخاری

که به ناز چشم مستت، اثر نیاز باشد

ز کجاست بخت آنم، که نهانی از رقیبان

نظری کنی به سویم،‌ که بیان راز باشد

به کسی فتاده کارم، که به صد خلاف وعده

نه به عذرخواهی آید، نه بهانه‌ساز باشد

به رهی که با رقیبان گذریّ و سوی میلی

نگهی کنی، چه گویم که چه جانگداز باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

[...]

نیر تبریزی

نسزد چنین جمالی به حجاب ناز باشد

درِ دولت است بگذار همیشه باز باشد

اگرش ببینی ای دل گله‌های زلف او را

برِ او مگوی ترسم که سخن دراز باشد

سر و عقل و جان و دینم همه پاک بردی و غم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه