گنجور

 
مسعود سعد سلمان

چرخ هر لحظه ای دگر گردد

زان به ما بر دگر شود رایش

زان فرا پیش بایدم که چو ماه

کاهش خلق هست ز افزایش

از تنم زان بجست بی معنی

که ازینسان خراب شد جایش

جانم از تن همی بخواست گریخت

غم یکی بند گشت بر پایش

می شادی ز غم که مشفق دار

وقت سختی نمود بخشایش