بوالفرج ای خواجه آزادمرد
هجر و وصال تو مرا خیره کرد
دید ز سختی تن و جان آنچه دید
خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد
سخت بدردم ز دل سخت گرم
نیک برنجم ز دم نیک سرد
پیر شدن در دم دولت همی
محنت ناگاه به من باز خورد
گرچه به صد دیده به جیحون درم
از سرم این چرخ برآورد گرد
بسته یکی شیرم گویی به جای
دیده ز خون سرخ و رخ از هول زرد
گر نکشم تیغ زبان چون کنم
با فلک گردان تنها نبرد
روز و شب اینجا به قمار اندرم
هست حریفم فلک لاجورد
مهره او سی سیه و سی سپید
گردش او زیر یکی تخت نرد
عمر همی بازم و بازم همی
داو ز من می برد این گرد گرد
ای به بلندی سخن شاعران
هرگز مانند تو نابوده مرد
فرشی گستردمت از دوستی
باز که فرمودت کاندر نورد
روی توام از همه چیز آرزوست
خسته همی جوید درمان درد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مُرد مرادی نه همانا که مُرد
مرگ چنان خواجه نه کاریست خُرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
آنِ مَلِک با مَلِکی رفت باز
[...]
بوسه ای از دوست ببردم به نرد
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد
سرخی رخساره آن ماهروی
بر دو رخ من دو گل افکند زرد
گاه بخایید همی پشت دست
[...]
همتش از چرخ همیبگذرد
رایش در غیب همیبنگرد
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد
بوالفرج ای خواجهٔ آزاد مرد
هجر وصال تو مرا خیره کرد
دید ز سختی تن و جان آنچه دید
خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد
ای به بلندی سخن شاعران
[...]
عشق ترا خرد نباید شمرد
عشق بزرگان نبود کار خرد
بار تو هرکس نتواند کشید
خار تو هر پای نیارد سپرد
جز به غنیمت نشمارم غمت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.