گنجور

 
منوچهری

آمد ای سید احرار! شب جشن سده

شب جشن سده را حرمت، بسیار بود

برفروز آتش برزین که درین فصل شتا

آذر برزین پیغمبر آذار بود

آتشی باید چونانکه فراز علمش

برتر از دایرهٔ گنبد دوار بود

چون ز گردون بر ازین سلسلهٔ زر اندود

قرص خورشید، فرو خفته، نگونسار بود

آتش و دود چو دنبال یکی طاووسی

که بر اندوده به طرف دم او قار بود

وان شرر گویی طاووس به گرد دم خویش

لؤلؤ خرد فتالیده به منقار بود

چون یکی خیمهٔ مرجان ز برش نافهٔ مشک

که سمنبرگ بر آن نافهٔ عطار بود

یا چو زرین شجری در شده اطراف شجر

که بر او بر ثمر از لؤلؤ شهوار بود

باغبان این شجر از جای بجنباند سخت

تا فرو بارد باری که براشجار بود

می خور ای سید احرار، شب جشن سده

باده خوردن بلی از عادت احرار بود

زان می ناب، که تا داری در دست و چراغ

باز دانستنشان از هم دشوار بود

هرکه را کیسه گران ، سخت گرانمایه بود

هرکه را کیسه سبک ، سخت سبکسار بود

من بر خواجه روم تا دهدم سیم بسی

تا مرا نیز به نزدیک تو مقدار بود

هست جبار ولیکن متواضع گه جود

متواضع که شنیده‌ست که جبار بود

طالب شعر و جوانمردترین همه خلق

آن جوانمردست کو طالب اشعار بود