گنجور

 
 
 
میبدی

ما را بمران چو سایلان از در خویش

بنگر صنما که عاشقم یا درویش‌

نجم‌الدین رازی

آتش در زن ز کبریا در کویش

تاره نبرد هیچ فضولی سویش

و آن روی چو ماه را بپوش از مویش

تا دیده هر خسی نبیند رویش

مولانا

آتش در زن بگیر پا در کویش

تازه نبرد هیچ فضول سویش

آن‌روی چو ماه را بپوش از مویش

تا دیدهٔ هر خسی نبیند رویش

سعدی

همسایه که میل طبع بینی سویش

فردوس برین بود سرا در کویش

وآن را که نخواهی که ببینی رویش

دوزخ باشد بهشت در پهلویش

خواجوی کرمانی

ناگشته شبی چو طره هم زانویش

در پای فتاد کارم از گیسویش

دل در سر او رفت و من سوخته دل

خوردم جگر سوخته از پهلویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه