گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

هیچ دانی که کیستیم و شما

سایه آفتاب نور خدا

سایه آفتاب تابش اوست

تابش مهر هست عین ضیا

نیست خورشید از شعاع بعید

نیست سایه ز آفتاب جدا

سایه و آفتاب یک چیزند

هست او واحد کثیر نما

چون یکی بود سایه خورشید

یا رب این کثرت از چه شد پیدا

نظر از عین کائنات بدوز

تا که سایه نمایدت یکتا

بگذر از سایه زانکه خورشید است

آنکه تو سایه خوانیش هر جا

شیئی واحد بگو که چون گردد

عین هستی جمله اشیا

هست یک عین ، اینهمه اعیان

یک مسما است این همه اسما

ذات و وجهت است و اسم و نعت و صفت

عقل و نفس است طبع و شکل قوا

جمله نقش تعینات ویند

هرچه هستند در زمین و سما

بهزاران هزار نقش غریب

مینماید به خویشتن خود را

هست اندر جهان کهنه و نو

آخرین نامش آدم و حوا

گاه مجنون شود گهی لیلی

گاه وامق بود گهی عذرا

آنچه امواج خوانمش مجلاست

گشته ظاهر به کسوت من و ما

نقش این موج بحر بی پایان

مغربی و سنایی است و سنا

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فرخی سیستانی

نیگلون پرده برکشید هوا

باغ بنوشت مفرش دیبا

آبدان گشت نیلگون رخسار

و آسمان گشت سیمگون سیما

چون بلور شکسته، بسته شود

[...]

مسعود سعد سلمان

دوش در روی گنبد خضرا

مانده بود این دو چشم من عمدا

لون انفاس داشت پشت زمین

رنگ زنگار داشت روی هوا

کلبه ای بود پر ز در یتیم

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

بادبان برکشید باد صبا

معتدل گشت باز طبع هوا

خاک دیبا شدست پر صورت

جانور گشته صورت دیبا

شاخ چون کرم پیله گوهر خویش

[...]

سوزنی سمرقندی

نور دین نور عین مهر و وفا

آفریده شده ز لطف خدا

هر که از مهر و از وفا زاید

زو نیاید بعمر جور و جفا

نور دین را هر آینه نکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه