گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

چو باده چشم تو خوده است دل خراب چراست

چو حال تست در آتش جگر کباب چراست

ز پیچ زلف تو در تاب رفت مهر رخت

چو زوست تابش رویت از و شباب چراست

چو نیست عهد شکن غیر زلف بر شکنت

بگو که با دل مسکنت این عتاب چراست

ز من هرآنچه تو گوئی و آن همی شنوی

چو من صدای توام با من این خطاب چراست

چو نیست غیر تو کس از که میشوی پنهان

چو ناظر او توئی در رخت نقاب چراست

اگر چه در خم چوگان تست گوی دلم

ز چیست منقلب آخر در انقلاب چراست

ز باد بپرس که بحر از چه گشت آشفته

ز بحر بپرس که کشتی در اضطراب چراست

چو ما هر آنچه تو دادی بما همان خوردیم

زیاده هیچ نخوردیم پس حساب چراست

هرآنکه باز نکرده است گوش هوش روترا

برش حدیث حقایق فسانه است و حکایت

کتاب مغربی چون نسخه کتاب تواست

ازو مپرس که این حرف در کتاب چراست

 
 
 
میبدی

فراق او ز زمانی هزار روز آرد

افروختگان وصال همی‌گویند:

بلای او ز شبی صد هزار سال کند

سرای پرده وصلت کشید روز نواخت

حمیدالدین بلخی

مبند دل به عروس جهان تو از شهوت

اگر چه در سر زلفش هزار دلبندی‌ست

عطار

ندای غیب به جان تو می‌رسد پیوست

که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست

هزار بادیه در پیش بیش داری تو

تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست

جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه