حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست
آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست
کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است
قبله ارباب دل طاق خم ابروی اوست
هر کسی گرچه بسوئی روی می آرد ولی
در حقیقت روی خلق جمله عالم سوی اوست
مسکن و ماوای جانها زلف مشکینش بود
مجمع مجموع دلها حلقه گیسوی اوست
تابند از وی، طلب او را کسی طالب نشد
جست و جویی گر بود باز از جست و جوی اوست
دست رومی رخش از رنگ خطش قوتیست
برک چشمش در پناه طره هندوی اوست
آنکه از چشم پریرویان بصد افسونکی
دل زمردم میرباید غمزه جادوی اوست
هیچ گویی نیست خالی زان پریرو اینجهان
دل بهر کوئی که می آید فراوان کوی اوست
مغربی زان میکند میلی بکامش زانکه او
هرکرا رنگی و بوئی هست، رنگ و بوی اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنکه بهر جا عیان طلعت نیکوی اوست
ای عجب از چشم خلق از چه نهان روی اوست
باز کنند آرزو تا سخنش بشنوند
آنکه سرای وجود پر ز هیاهوی اوست
غیر ز دیدار او باز ندارد مرا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.