چنان مستم چنان مستم چنان مست
که نه پا دانم از سر نه سر از دست
جز آنکس را که مست از جام اویم
ندانم در جهان هرگز کسی هست
بکلی خواهم از خود گشت بیخود
اگر باده دهد ساقی ازین دست
دلم عهدیکه بسته بود با کَون
چو شد سرمست آن مجموع بشکست
خرد بیرون شد آنجا کو درآمد
روان برخاست از پیشش چو بنشست
بود یکسان بر من مست و هشیار
هر آنکو نیست زینسان نیست سرمست
کسی کو جز یکی هرگز ندانست
چه میداند که پنجه چیست یا شصت
ز بالا و ز پستی در گذشتم
کنون پیشم نه بالا ماند و نی پست
مجو ور نه رواق چار طاقش
کسی کز حبس شش سوی جهان جَست
برو ناید مگر در قاب قوسین
چو تیر دل جَهَد از قبضه شست
اگر ور مشرق و مغرب نگنجد
چو ذات مغربی از مغربی رَست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از آن پیوندها آمد حرارات
دگر پیوند کز وی شد برودت
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
کشیده بارگاهی شصت بر شصت
ستاده خلق بر در دست بر دست
پدر بگشاد الماس زبان را
بسفت آنگه گهرهای بیان را
پسر را گفت گر داری هدایت
همه عمرت تمامست این حکایت
زهی دیدار تو فال سعادت
ترا می زبید آیین سیادت
همه اقبال تو توحید و سنّت
همه افعال تو عدل و عبادت
سرای شرع را از تو عمارت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.