گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شمس مغربی

بیا بر چشم عاشق کن تجلی روی زیبارا

که جز وامق نداند کس کمال حسن عذرا را

بصحرای دل عاشق بیا جلوه کنان بگذر

بروی عالم آرایت بیارا روی زیبا را

دمی از خلوت وحدت تماشا را به صحرا شو

نظر بر ناظران افکن ببین اهل تماشا را

چه مهر است آن نمیدانم که عالم هست در آتش

ز روی خویش بخشد نور هر دم چشم بینا را

الا ای یوسف مصر ملاحت تا بکی داری

بدین یعقوب بیدل را غمین جان زلیخا را

تو حلوا کرده ای پنهان مگسها جمله سرگردان

اگر جوش مگس خواهی بصحرا آر حلوا را

الا ای ترک یغمایی بیا جان را به یغما بر

نه دل ترک تو خواهد کرد نه تو ترک یغما را

جهان پر شور از آن دارد لب شیرین ترک من

که ترکان دوست میدارند دایم شور و غوغا را

سخن با مرد صحرایی الا ایمغربی کم گوی

که صحرایی نمیداند زبان اهل دریا را

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]