درد جان داریم درمان الغیاث
داد خواهانیم سلطان الغیاث
از تطاول های زلف سرکشت
صبح وصل و شام هجران الغیاث
راند ما را همچو سگ از در بدر
پیش شاه از جور سلطان الغیاث
همچو مور لنگ از جور سپاه
گفت دل پیش سلیمان الغیاث
دوش میگفتی که دادت میدهم
تا نگردی زو پشیمان الغیاث
دل ز حلم نفس شوم بدخصال
گفت نزد جان جانان الغیاث
ذره ها چون سوخت اندر آفتاب
ماه گفت ای مهر تابان الغیاث
پیش زلف و رویت اندر روز و شب
گفت دایم کفر و ایمان الغیاث
آدمی بار امانت بر گرفت
با خدازان گفت انسان الغیاث
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی درد و فریاد طلب کمک از خداوند است. شاعر از ظلمهایی که بر او رفته شکایت میکند و به درگاه الهی به عنوان "سلطان الغیاث" (پناهگاه و کمککننده) متوسل میشود. او به شدت از غم هجران و جدایی رنج میبرد و از خداوند میخواهد تا او را از این وضعیت نجات دهد. در این شعر، به تضاد بین عشق و کفر، و همچنین بار امانت انسان اشاره میشود. شاعر با بیانی عاطفی و دردناک نارضایتی و ناامیدی خود را بیان میکند و در عین حال امید به رحمت الهی دارد.
هوش مصنوعی: ما از دردهای جانکاه رنج میبریم و به دنبال درمان هستیم، از تو ای سلطان، استمداد میطلبیم و به کمک تو نیاز داریم.
هوش مصنوعی: از دوری و بلندی موهای کسی که دوستش دارم، صبحها به انتظار وصالش و شبها در حسرت جداییاش به فریاد نیاز میزنم.
هوش مصنوعی: ما را مانند سگی از در بیرون کردند، پیش شاه از ظلم سلطان فریاد میزنیم.
هوش مصنوعی: دل همچون موری که از ظلم و ستم سپاه لنگ زده است، به سلیمان فریاد میزند و کمک میطلبد.
هوش مصنوعی: دیشب به من گفتی که برایت کاری انجام میدهم تا از آن پشیمان نشوی. کمکم کن!
هوش مصنوعی: دل از صبر و شکیبایی خود به تنگ آمده و به خاطر این حال نامناسبش بیقراری میکند و به جان جانانش فریاد میزند که به کمکش بیاید.
هوش مصنوعی: جزءها وقتی که در آفتاب سوزان میسوزند، به ماه میگویند: ای نور تابان، به فریاد ما برس.
هوش مصنوعی: در برابر زلف و چهرهات در شب و روز، همیشه فریاد میزنم که ای کمک، ایمان و کفر در هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: انسان بار سنگین مسئولیت را بر دوش گرفت و در برابر خداوند از او کمک خواست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم آخر زین گرانجان الغیاث
زین جهود نامسلمان الغیاث
دردِ ما را نیست درمان الغیاث
هجرِ ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصدِ جان کنند
الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث
در بهایِ بوسهای جانی طلب
[...]
ای تو ما را راحت جان الغیاث
دردها را جمله درمان الغیاث
ای سر و سرکرده هر سروری
نیست ما را بی تو سامان الغیاث
قائم آل پیامبر دستگیر!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.