گنجور

 
کوهی

همسایه آفتاب ماه است

همسایه آدمی اله است

در جان و تن تو آب حیوان

چون مردم دیده در سیاه است

در ملک وجود غیر حق نیست

در دعوی ما خدا گواه است

دیدم به درون دیده او را

از دیده دیده در نگاه است

جسم تو ز خاک و جان ز خورشید

خورشید میان خاک راه است

زان سوخت ز آفتاب رویش

در سایه زلف او پناه است

کوهی همه شب چو شمع بر ما

در گریه زار و سوز و آه است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode