گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کوهی

زلف را تا بر مه رو در نقاب انداختی

مردم چشم مرا در صد حجاب انداختی

غوطه خوردم در سرشک خویش تا بینم تو را

چون ز خورشید رخت تابی در آب انداختی

سوختی دلهای مشتاقان در آتش ساقیا

پیش مستان حقیقت زین کتاب انداختی

روز دیگر از دهانت بوسه ی کردم سؤال

گفت نادرویش واری در جواب انداختی

سوختی در آب و آتش باز انسان در چمن

ناله در جان نی و چنگ و رباب انداختی