گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کوهی

نعره زن مرغ سحر گفت بباد سحری

رو که از حسن گل و درد دلم بیخبری

همه فریاد و فغان تو برای دل تست

عاشقی بر دل خود در گل اگر می نگری

بلبلش گفت بلی در دل خویشم عاشق

زانکه در جان و دلم نیست بجز گل دگری

از میان غنچه سیراب لب خود بگشود

گفت ای باد صبا چند کنی پرده دری

که توئی بلبل باغ و گل سیراب چمن

گر کنی در دل خویش از ره معنی نظری

کوهی سوخته فریاد برآورد که آه

جز لب خشک نداریم بخون چشم تری