گنجور

 
کوهی

از حجب های تعین دل اگر یافت خلاص

در حرم عشق شود خاص الخاص

ذره وصلش بکف آور که جهان پرتو او است

جان که در بحر دل و دیده خود شد غواص

پیش خورشید جمالش که همه پرتو اوست

بهوایش همه ذرات ز جان شد رقاص

همه راکشت به تیغ مژه آن ترک چکل

هیچکس را ندهد آن بت قتال قصاص

نص حکمت بود اندر دل آدم ای جان

نام خود را به نگین مهر کند آن قصاص

اشک کوهی زر سرخ است روان بر رخ زرد

قلب اگر بود ز اول به مثل همچو رصاص