گنجور

 
کوهی

بوسه می خواهم و لعلت چو شکر میخندد

همچو خورشید که بر روی قمر میخندد

چشمم از گریه درو لعل بریزد همه شب

لب و دندان تو بر لعل و گهر میخندد

ذره سان میل بخورشید لبت کرد دلم

بخت بر حال من زیر و زبر میخندد

می کند گریه و افغان بچمن بلبل مست

غنچه بگشاده لب از شاخ شجر میخندد

عاقبت سیل سرشکم ببرد بنیادش

هرکه بر گریه ارباب نظر میخندد

ماه رخسار تو ازمشرق جان کوهی

آفتابی است که هر شام و سحر میخندد