بط حرصم بمرد و بلبلان شد
خروس شهوتم باز جنان شد
ز زاغ امنیت در خوف بودم
بگشتم زاغ و خوفم در امان شد
پر از طاوس مال و جاه کندم
چو عیسی جان من بر آسمان شد
بدانکه چارمرغ این چار طبع است
که اندر چار طبع ارکان عیان شد
ز خون و بلغم و صفرا و سودا
شتا صیف و بهار آمد خزان شد
بسیط روح را اینها نباشند
مرکب داند این کزخاکدان شد
ز طبع تن چو کوهی شست دل پاک
بدریای محیط بیکران شد
دل که وصف دهان او گوید
در دهان از زبان او گوید
هر چه از قاب گوید و قوسین
از خم ابروان او گوید
گر کند شرح روح سالک را
هم ز قدر روان او گوید
رمز خیر الامور او سطها
جان من از میان او گوید
بر سر سرو جسم بلبل روح
قصه گلستان او گوید
کوهی خسته هر سحر غم دل
با سگ آستان او گوید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرة و فتح پیشیار تو باد
با درفش ار تپانچه خواهی زد
باز گردد بتو هر آینه بد
راشد از رشد روزگار نیافت
رشد از اینگونه بس فراوان کرد
تن او را که جان دانش بود
فلک جان ربای بی جان کرد
گوهری بود رشکش آمد ازو
[...]
چون ز بد گوی من سخن شنوی
بر تو تهمت نهم ز روی خرد
گویم ار تو نبودیی خرسند
او مرا پیش تو نگفتی بد
باغ سرمایهٔ دگر دارد
کان شد از بس که سیم و زر دارد
هیچ طفل رسیده نیست درو
که نه پیرایهٔ دگر دارد
مینماید که از رسیدن عید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.