جان سرانگشت آن نگارین دید
عقل انگشت خویشتن بگزید
باد بویش به بوستان آورد
غنچه بر خویش پیرهن بدرید
هر شبی در هوای لعل لبش
ما و چشم سرشک و مروارید
عاشقان جان نثار او کردند
زلف هندوش یک به یک برچید
عالمی در غم لبش بودند
هیچکس طعم آن شکر نچشید
هر کس از وی حکایتی گفتند
کس به کنه کمال او نرسید
هر دلی از کمند عشق بجست
باز زلفش به دام عشق کشید
هر که در قید عشق شد مجنون
تا قیامت ز بند او نرهید
همچو خسرو بسوخت از رخ او
هر که آن شیوه و شمایل دید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و زیبایی معشوقهای بینظیر است. شاعر با توصیف نگارین بودن انگشتان معشوق، از تأثیرات عمیق و شگفتانگیز او بر دل عاشقان سخن میگوید. بوی خوش معشوق در بوستانها میپیچد و دل عاشقان را به آهنگ عشق و شوق میکشاند. هر شب دلباختگان در آرزوی لبهای او هستند و زلفهایش را یکی یکی میچینند. عالم در غم لبهای شیرین اوست و هیچ کس نتوانسته طعم خوش آن شکرین را بچشد. هر کسی داستانی از او دارد، اما هیچ کس به عمق کمال او نرسیده است. عشق به او چون دام است و عاشقان در این دام گرفتار شده و مجنون میشوند. در نهایت، شاعر اشاره میکند که عشق به این معشوق چنان سوزنده است که مانند خسرو، دل هر عاشق را میسوزاند.
هوش مصنوعی: جان به زیبایی آن نگار توجه کرد و عقل از روی حیرت، انگشت خود را به دندان گرفت.
هوش مصنوعی: باد، عطر او را به گلستان آورد و غنچه را مجبور کرد که لباسش را پاره کند.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر زیبایی لبانش و با اشکهایی که مانند مروارید هستند، در اندیشه او هستیم.
هوش مصنوعی: عاشقان جان خود را فدای او کردند و یکی یکی زلفهای زیبای او را چیدند.
هوش مصنوعی: یک فرد دانا در غم و اندوه به سر میبرد و هیچکس نتوانست طعم شیرینی که او تجربه کرده را بچشد.
هوش مصنوعی: هر کسی داستان یا حکایتی درباره او نقل کرده، نتوانسته به عمق و واقعیت کمال و شخصیت او پی ببرد.
هوش مصنوعی: هر قلبی که از چنگال عشق فرار کند، دوباره گرفتار زلف عشق میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی در عشق گرفتار شود، تا ابد دیوانهوار به آن عشق پابند خواهد بود و هرگز از چنگ آن رهایی نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و چهره دلربای او را مشاهده کرد، مانند خسرو به عشق او دچار آتش عشق شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دل و جامه ز تو سیاه و سپید
رخ تو هست مایهٔ تو، اگر
مایهٔ گازران بود خورشید
چون همی بودهها بفرساید
بودنی از چه میپدید آید؟
زانکه او بوده نیست و سرمدی است
کانچه بوده شود نمیپاید
وانچه نابوده نافزوده بود
[...]
پرده گل همه صبا بدرید
کرد چهره به شرم شرم پدید
ابر پوشید روی ماه وز برق
رایت روی ماه بدرخشید
با صیادوار دست گشاد
[...]
ای برآرندهٔ مه و خورشید
نقشبند جهان بیم و امید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.