گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا ترا جسم و جان شکار بود

هر که را دل بود، فگار بود

کشت خال لب توام، آری

مگس شهد زهردار بود

هر کسی کز لب تو می نوشد

تا زید هم در آن خمار بود

آن زمانی که سوی تست دو چشم

این دوا کاشکی دوچار بود

هر که در کوی شاهدان می خورد

پیش ما مسجدش چه کار بود؟

پارسایی که چون جوانانست

در نمازش کجا قرار بود؟

مست اگر دوزخیست، گو می باش

عاشقان را ز توبه عار بود

غم مرا سوخت، ورچه شرح دهم

بی غمان را کی استوار بود؟

گریه ام خوش نیایدت، آری

شربت درد خوشگوار بود

در دلم با چنین روارو غم

خرمی را چگونه بار بود

پای تو زین پس و سر خسرو

عمر باید که پایدار بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

تا فلک را همی مدار بود

خاک را اندرو قرار بود

عراقی

هر که در بند زلف یار بود

در جهانش کجا قرار بود؟

وانکه چیند گلی ز باغ رخش

در دلش بس که خار خار بود

وانکه یاد لبش کند روزی

[...]

مولانا

عشق را جان بی‌قرار بود

یاد جان پیش عشق عار بود

سر و جان پیش او حقیر بود

هر که را در سر این خمار بود

همه بر قلب می‌زند عاشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه