گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا ترا جسم و جان شکار بود

هر که را دل بود، فگار بود

کشت خال لب توام، آری

مگس شهد زهردار بود

هر کسی کز لب تو می نوشد

تا زید هم در آن خمار بود

آن زمانی که سوی تست دو چشم

این دوا کاشکی دوچار بود

هر که در کوی شاهدان می خورد

پیش ما مسجدش چه کار بود؟

پارسایی که چون جوانانست

در نمازش کجا قرار بود؟

مست اگر دوزخیست، گو می باش

عاشقان را ز توبه عار بود

غم مرا سوخت، ورچه شرح دهم

بی غمان را کی استوار بود؟

گریه ام خوش نیایدت، آری

شربت درد خوشگوار بود

در دلم با چنین روارو غم

خرمی را چگونه بار بود

پای تو زین پس و سر خسرو

عمر باید که پایدار بود