من ز بهرت دوست دارم جان عشقاندیش را
کز سگان داغ او کردم دل درویش را
وقت را خوش دار بر روی بتان، چون رفتنی ست
یاد کن آخر فرامش کشتگان خویش را
عقل اگر گوید که عشق از سر بنه، معذور دار
دور کن از سر، ز هم عقل خیال اندیش را
جان فدای دوست کن، کم زان زن هندو نهای
کز وفای شوی در آتش بسوزد خویش را
درد گنج راحت است، ار مرده یابی طبع را
داغ عین مرهم است، ار پخته بینی ریش را
من دل و دیده نخواهم داشتن باری دریغ
تیر تا باقی بود ترکان کافر کیش را
خسروا، گر انگبین می خواهی از شکر لبان
اول اندر کام شیرین کن زبان خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و وابستگی به معشوق صحبت میکند. او عشق را بالاتر از هر چیز دیگری میداند و میگوید که باید زمان را صرف زیباییها و یادآوری عشقهایی که از دست رفتهاند کرد. شاعر به عقل اشاره میکند و تأکید میورزد که اگر عقل بگوید که عشق را فراموش کن، باید به آن توجه نکرد و به عشق ادامه داد. همچنین، او به فدای کردن جان به خاطر عشق و دردهایی که در این مسیر تحمل میشود، اشاره میکند و میگوید که این دردها به نوعی درمان و آرامش هستند. در نهایت، او به لزوم شیرین کردن گفتار و ارتباط با دیگران اشاره میکند، تا بتواند از خوشیها بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت تو، عشق را در وجودم احساس میکنم، چرا که به خاطر دلتنگی و شوق تو، به دل درویش جان دادم.
هوش مصنوعی: زمان را گرامی بدار در کنار معشوقها، زیرا این زمان زودگذر است. به یاد داشته باش که در نهایت باید به یاد کسانی که از دست دادهای، بپردازی.
هوش مصنوعی: اگر عقل به تو بگوید که عشق را کنار بگذار، او را معذور بدار و دورش کن. عشق را از عقل خیال پرداز دور کن.
هوش مصنوعی: جانم را فدای دوست میکنم، چرا که از آن زن هندو کمتر نیستم؛ او برای وفای خود به عشقش جانش را در آتش فدا میکند.
هوش مصنوعی: دردی که میکشی میتواند به تو آرامش ببخشد، اگر توانایی تشخیص آن را داشته باشی. اگر آن را بشناسی، میتوانی داغی که به دل داری را به عنوان درمانی برای خودت ببینی، به شرطی که به اندازه کافی پخته و با تجربه باشی.
هوش مصنوعی: من دیگر نه دل دارم و نه چشم، و ای کاش که تیرها را تا زمانی که ترکان کافر وجود دارند، از دل من دور کنید.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی شیرینی عسل را بچشی، ابتدا زبان خود را با شکر خوشطعم کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درنگر اندر رخ من تا ببینی خویش را
درنگر رخسار این دیوانهٔ بیخویش را
عشق من خالی و باقی را به زیر خاک کرد
آن گذشته یاد نارد ننگرد مر پیش را
تا ز موی او در آویزان شدست این جان من
[...]
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند
گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختهست
[...]
بس که اندر دل فرو بردم هوای نیش را
شعله افزون تر برآمد سوز داغ خویش را
دشمنی دارم که جان قربانی او می کنم
زانکه تیری در خور است این کافر بدکیش را
چاشنی درد دل آنکس که نشناسد حقش
[...]
بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را
پادشاهی رحمتی فرما گدای خویش را
چارهٔ درد دل ما را که داند جز غمت
غیر مرهم کس نمی داند دوای ریش را
چون سر زلف تو پیش چشم دزدی پیشه کرد
[...]
من که جا کردم به دل آن کافر بدکیش را
گوش کردن کی توانم قول نیک اندیش را
ناصحا سودای بدخویی چنین می داردم
ورنه کس هرگز چنین رسوا نخواهد خویش را
رسم دلجویی ندارد یارب آن سلطان حسن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.