فسرده را سخن از عاشقی نباید راند
که گرد عافیت از آستین جان نفشاند
به سوز عشق دلم پیش ازین هوس بردی
کنون که شعله برآمد نمی توانش نشاند
بیار،ساقی، جام و بساز، مطرب، چنگ
که در من آنکه نشان صلاح بود نماند
ز گریه می نتوانم نوشت نامه به دوست
وگر جواب رسد نیز می نیارم خواند
شبی که دست در آغوش کرد خسرو را
چرا به گردن او تیغ آبدار بماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حالتی ناراحت و عاشقانه اشاره دارد. او میگوید که نمیتوان به کسی که در عشق دچار افسردگی است، سخن از عاشقی گفت، زیرا او از درد و رنج عشق نابود شده است. شاعر احساس میکند که عشقش او را گرفته و نمیتواند آن را کنار بگذارد. او میخواهد در میان دردهایش یک لحظه شادی و خوشی پیدا کند و با صدای موسیقی و نوشیدن شراب، لحظات شیرین را زنده کند. همچنین، او از عدم توانایی در نوشتن نامه به دوستش صحبت میکند، حتی اگر پاسخ هم برسد، نمیتواند آن را بخواند. در پایان نیز به یک تصویر عاشقانه و خطرناک اشاره میکند که در آن خسرو در آغوش کسی است، اما تیغی در گردنش باقی مانده است که نمادی از خطر عشق است.
هوش مصنوعی: کسی که دل شکسته و غمگین است، نباید درباره عشق صحبت کند، زیرا او از درد و رنج خود بهجای آرامش، تنها سعی در پنهان کردن آن دارد.
هوش مصنوعی: عشق تو قبلاً قلب مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد و حرارت آن را ایجاد کرد، اما حالا که این شعله به وجود آمده، نمیتوانم آن را خاموش کنم.
هوش مصنوعی: بیا، ای ساقی، جامی پر کن و ای مطرب، برایم ساز بزن؛ چرا که در من دیگر نشانی از صلاح و نیکی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به دوست نامهای بنویسم چون از شدت گریه توان نوشتن ندارم و حتی اگر پاسخی هم بیاد، قدرت خواندنش را نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: شبی که خسرو در آغوش کسی قرار گرفت، چرا باید بر گردن او نشانهای از خطر و تهدید بماند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
اگر ندانی حال دلم روا باشد
[...]
خدای داند معنی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند
از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند
حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش
[...]
خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین
که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
تویی که پنجه زور آزمای کین توزت
به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب
[...]
ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
نسیم لطف تو اومید را روان بخشد
خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند
زهر زمین که غبار نیاز برخیزد
[...]
پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک
توئی که نور تو خورشید را بپوشاند
توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی
برای رفع حوادث بر آسمان خواند
کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.