گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل رسید و هرکسی سوی گلستان می‌رود

در چمن‌ها هر طرف سروی خرامان می‌رود

شد جهان زنده به بوی گل، ولی من چون زیم

کز گلم بوی کسی می‌آید و جان می‌رود

عاشقان گریان و مست ما که نوشش باد می

می به کف سوی چمن در عین باران می‌رود

کوری آن دیده محروم باز آن نازنین

بر بساط نرگس تر مست و غلتان می‌رود

گر چمن خواهی و فردوس، اینک اینک کوی دوست

خلق آواره کجا در باغ و بستان می‌رود؟

وقت او خوش کش گل وصلی شکفت از روی دوست

سوی ما باری همیشه باد هجران می‌رود

ای که سامان جویی از من، کی بود ثابت‌قدم؟

مست بیچاره که پای او پریشان می‌رود

آنکه در پایش نزد خاری، کجا داند که چیست؟

درد او کش در ته هر موی پیکان می‌رود

خسروا، بر خاک آسانی تپیدن دور نیست

هست دشوار آنکه او از دل نه آسان می‌رود