گنجور

 
انوری

آنچه بر من در غم آن نامسلمان می‌رود

بالله ار با مؤمن اندر کافرستان می‌رود

دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد

گفت نقدی ده که این با خاک یکسان می‌رود

آنچنان بی‌معنیی کارم به جان آورد و رفت

این سخن در یار بی‌معنی نه در جان می‌رود

گفتم از بی‌آبی چشم زمانه‌ست این مگر

پیشت آب من کنون تیره به دستان می‌رود

دل کدامی سگ بوَد جایی که صد جان عزیز

در رکاب کمترین شاگرد سگبان می‌رود

در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن

باد با فرمان‌روایی هم به فرمان می‌رود

باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین

دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان می‌رود

عید بودست آنچه در کشمیر می‌رفتست ازو

کار این دارد که اکنون در خراسان می‌رود

در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز

جانم از یاد لبش در آب حیوان می‌رود

هر زمان گوید چه خارج می‌رود اکنون ز من

دم نمی‌یارم زدن ورنه فراوان می‌رود

آب لطف از جانب او می‌رود با انوری

بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان می‌رود

خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک

قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان می‌رود

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

گل رسید و هرکسی سوی گلستان می‌رود

در چمن‌ها هر طرف سروی خرامان می‌رود

شد جهان زنده به بوی گل، ولی من چون زیم

کز گلم بوی کسی می‌آید و جان می‌رود

عاشقان گریان و مست ما که نوشش باد می

[...]

اسیری لاهیجی

جان ما بربست رخت و سوی جانان می‌رود

از می شوق جمالش مست و حیران می‌رود

طاقت دل چون ز سوز و درد عشقش طاق شد

بی‌سر و سامان سوی جان بهر درمان می‌رود

دل به کویت گر ز دست جور عشق آمد چه شد

[...]

محتشم کاشانی

باز ما را جان به استقبال جانان می‌رود

تن به جا می‌ماند و دل همره جان می‌رود

باز جیبی چاک خواهم زد که دستم هر زمان

بی‌خود از وسواس دل سوی گریبان می‌رود

باز خواهم در خروش آمد که وقت حرف صوت

[...]

سلیم تهرانی

می بده ساقی که حسن باغ و بستان می‌رود

چون تَذَرْوْ جسته، فصل گل شتابان می‌رود

شاهدان باغ از بس شوخ‌چشم افتاده‌اند

گل به پای خویش از گلبن به دامان می‌رود

راه کنعان را زلیخا بسته همچون رهزنان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه