فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد
تو دیر زی که مرا جان من بکشت امروز
نظاره تو که چون عمر جاودان آمد
به گردن دگران آمدم شب از کویت
به پای خویش ز کوی تو چون توان آمد
غم تو دوش همی برد جان، به دل شد صلح
دل کسان که خیال تو در میان آمد
گران نیامده کوه غم تو بر دل من
دمی ز وصل زدم، بر دلت گران آمد
ز ابرویت که به کشتی سرنگون ماند
امید غرق شد و عمر بر کران آمد
نمانده بود ز خسرو اثر که دی ناگاه
تو رخ نمودی و بیچاره زان جهان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق خود سخن میگوید. او میگوید که جانش از عشق به تنگ آمده و دلش در فراق یار در عذاب است. وقتی به سوی او میرود، احساس میکند که جانش در میان این عشق خلاصه شده و ناگهان به یاد او میافتد. او همچنین به نکتهای اشاره میکند که با دیدن محبوب، صبرش به پایان میرسد و غم فقدان او را بر دوش میکشد. شاعر به زیبایی ابرو و چهره محبوب اشاره میکند و میگوید که این زیبایی باعث غرق شدن امیدش شده و زندگیاش دچار تغییرات سختی گشته است. در نهایت، او به یاد خسرو و یادگارهایی که از او باقی مانده، احساس خالی بودن و افسوس میکند.
هوش مصنوعی: آه که جان من از عشق به شدت به تنگ آمده است، چشمانم و دلم به شدت گلهمند شدهاند.
هوش مصنوعی: در مسیر حرکت به خانه، دیدم که رودخانهای در حال حرکت است. اما به جای رفتن به طرف من، به سمت دیگری رفت و در این میان، روح و جانم را برداشت.
هوش مصنوعی: من هیچگاه شکایت از صبر نکرده بودم، اما در آن لحظه ناگهان چیزی پیش آمد که دلم دیگر طاقت نیاورد.
هوش مصنوعی: تو به تأخیر آمدهای، اما حضور تو امروز جانم را میکشد، زیرا دیدن تو به اندازهٔ عمر جاودانی بود.
هوش مصنوعی: شب به خاطر تو به کوی تو آمدم، اما حالا نمیدانم چگونه میتوانم دوباره برگردم، زیرا بیوقفه به پاهای خودم تکیه کردهام.
هوش مصنوعی: غم تو بر دوش من سنگینی میکند و جانم را میآزارد، اما با آمدن خیال تو به قلبم، دلهای دیگران آرامش پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: غم تو بر دلم سنگینی نمیکند، زیرا لحظهای از وصال تو را چشیدهام، اما برای تو یاد من سنگین و دشوار است.
هوش مصنوعی: از ابرویت که باعث غرق شدن کشتی شده، امید من از بین رفت و زندگیام به پایان رسید.
هوش مصنوعی: خسرو دیگر نشانی از خود باقی نگذاشته بود، تا اینکه ناگهان تو ظاهر شدی و او از دنیای قبلی خود به عالم دیگری منتقل شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
به دل رسید بشارت که دلستان آمد
چو مه به منزل و چون گل به بوستان آمد
فراز خنگ فلک آفتاب قلعه نشین
کشید تیغ و بر آفاق کامران آمد
همین که دیدمش از دور، همچو جان عزیز
[...]
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.