گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گذشت آرزو از حد به پای بوس تو ما را

سلام مردم چشمم که گوید آن کف پا را

تو می روی و ز هر سو کرشمه می چکد از تو

که داد این روش و شکل سرو سبز قبا را

مراست یاد جمالت به دل چنانکه به دیده

خیال خوان کریمان به روز فاقه گدا را

برون خرام دمی تا برآورند شهادت

چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را

سخن ز خواستن خط مشکبار تو گفتم

بخاست موی براندام آهوان ختا را

چو در جفات بمیرم، بخوانی آنچه نوشتم

بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را

فلک که می برد از تیغ بندبند عزیزان

گمان مبر که رساند بهم دو یار جدا را

دران مبین تو که شور است آب دیده عاشق

که پرورش جز از این آب نیست مهرگیا را

صبا نسیم تو آورد و تازه شد دل خسرو

چنین گلی نشکفته ست هیچگاه صبا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

ز دور نیست میسر نظر به روی تو ما را

چه دولتی ست تعالی الله از قد تو قبا را

از آنگهی که تو سلطان به ملک دل بنشستی

نشاط و خواب به شبها حرام گشت گدا را

ز تیغ کش به حضورم که پادشاه بتانی

[...]

اوحدی

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟

که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را

چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم

جماعتی که تحمل نمی‌کنند بلا را

نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی

[...]

ناصر بخارایی

خلاف عهد نکردم به حسن عهد تو یارا

خلاف عهد تو کردن مرا چه زَهره و یارا

اگر ز زلف تو دستم رسد به حلقهٔ کعبه

به آب زمزم دیده صفا دهم صفا را

هزار نکتهٔ شیرین به وعده از لب لعلت

[...]

واعظ قزوینی

مده بافسر شاهی کلاه ترک و فنا را

بسر چو ابر بهاری شناس بال هما را

درست نیست دورنگی میان ظاهر و باطن

بگو شکسته نویسند، توبه نامه، ما را

بکف ترا زر و سیم جهان ز بخل نپاید

[...]

صفایی جندقی

اگر جفاست تلافی به مذهب تو وفا را

هزار بار فزون کم بود جفای تو ما را

مبر به باغ و میفزا غمم ز غارت گلچین

به دام یا قسم بال و پر ببند خدا را

فراقت آتش جان بر دهد به باد هلاکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه