باز یاد آن شبم دیوانه کرد
کان پسر با من به خواب افسانه کرد
شد خراب این دیده و سلطان حسن
از کجا منزل درین ویرانه کرد؟
کم مبادش مویی، ار چه زلف را
بهر آزار دل من شانه کرد
شمع مهمان داشت چون پروانه را
مرغ بریانش هم از پروانه کرد
جان من آن آشنا، گویی تویی
کو مرا از جان خود بیگانه کرد
من نمی دانم که چون باشد پری
شکل تو باری مرا دیوانه کرد
از دل خسرو چه پرسی حال، کو
قبله را در کار این بتخانه کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پس گرفت آن زر بسوی خانه کرد
وز یتیم بی پدر بیگانه کرد
باز بوی گل مرا دیوانه کرد
باز عقلم را صبا بیگانه کرد
بازم از سر تازه شد مستی عشق
بس که بلبل ناله مستانه کرد
گل چو شمع خوبرویی برفروخت
[...]
عشق آدم را اسیر دانه کرد
دام او شد دانه تا افسانه کرد
پندها او را بسی شاهانه کرد
در نصیحت گوش او دردانه کرد
روی از مغسل به آن ویرانه کرد
جای در ویرانه چون دیوانه کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.