گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

باز یاد آن شبم دیوانه کرد

کان پسر با من به خواب افسانه کرد

شد خراب این دیده و سلطان حسن

از کجا منزل درین ویرانه کرد؟

کم مبادش مویی، ار چه زلف را

بهر آزار دل من شانه کرد

شمع مهمان داشت چون پروانه را

مرغ بریانش هم از پروانه کرد

جان من آن آشنا، گویی تویی

کو مرا از جان خود بیگانه کرد

من نمی دانم که چون باشد پری

شکل تو باری مرا دیوانه کرد

از دل خسرو چه پرسی حال، کو

قبله را در کار این بتخانه کرد